همهچیز درباره محسن رفیقدوست کسی که به ترور ۴ چهره زمان شاه اعتراف کرد!
محسن رفیق دوست رئیس پیشین بنیاد مستضعفان در برنامه تلویزیونی گفته لکسوس سوار میشود و استفاده کردن کلمه «نجومی» برای حقوق مدیران، جفا به کلمه نجومی است!
رویداد۲۴ نوشت: ۱۲ بهمن سال ۵۷ جوانی گمنام که پیش از آن در میدان ترهبار کار میکرد، پشت فرمان بلیزری نشسته بود که امام خمینی(ره) را از فرودگاه به بهشت زهرا میرساند. چهل سال بعد رانندهای پشت فرمان لکسوس مشکی رنگی نشسته بود که همان جوان گمنام را به یکی از استودیوهای صداوسیما میرساند که مقابل دوربین تلویزیون جمهوری اسلامی بنشیند تا این جمله تاریخی را بگوید «حقوق نجومی مدیران ناچیز است!» جوان گمنام آن روزها محسن رفیق دوست است که حالا خودش راننده دارد و صندلی عقب مینشیند و برای پیاده شدن از خودرو نیز یکی باید در را برایش باز کند.
احتمالا اگر رئیس سازمان پرحاشیه خصوصیسازی که در ماجرای پرحاشیه نجومی بگیران از حقوق ۲۰ میلیونی مدیران دفاع میکرد و حقوق معوقه ۱ میلیونی کارگران را به خاطر کیفیت پایین کارشان، حق آنها میدانست، چندان باعث تعجب نمیشد، اما شنیدن این جمله که کار «کارگر معدن کیفیت ندارد» آن هم از زبان عضو هیات امنای بنیاد مستضعفان و رئیس پیشین آن از عجایب انقلاب اسلامی آنهم در دهه چهارم آن بود! این شگفتیسازی البته توسط محسن رفیق دوست فرمانده سابق سپاه ایجاد شد.
رفیق دوست زندگی بسیار پر فراز و نشیبی داشته است؛ شاید خود او باور نمیکرد که از کار کردن در میدان ترهبار تهران و رانندگی خودروی امام خمینی(ره) به تاسیس شرکت داروسازی و فعالیتهای عمده اقتصادی برسد.
خودش گفته پیش از انقلاب به سازمان مجاهدین خلق پیوسته و در تهیه سلاح و بمب به آنها کمک میکرده است. او مدتی بعد به زندان میافتد و همانجا با برخی اعضای موتلفه اسلامی آشنا میشود؛ آشنایی که البته برای او خوشیمن بوده است؛ چه اینکه گفته شده رفیقدوست به واسطه همین ارتباطات راننده خودروی امام خمینی(ره) در بدو ورود به تهران میشود و پس از آن پلههای ترقی را یکی پس از دیگری طی میکند؛ از مسئولیت تدارکات مدرسه علوی تا مشغله صدور حکم برای تصرف املاک افراد نزدیک به حکومت پهلوی؛ و از وزارت سپاه تا ریاست بنیاد مستضعفان!
بنیاد مستضعفان جایی بود که بنا به نام آن، مدیرانش میبایست ابتدا در فکر محرومان باشند؛ آماری از عملکرد رفیق دوست و البته تخصص او در این زمینه در دست نیست و هر چه هست خودنوشتهای او در کتاب «برای تاریخ مینویسم» است که طبیعتا متن دقیقی برای استناد به عملکرد او نیست.
رفیق دوست اواخر دهه شصت و پس از ارتحال امام خمینی به فکر تاسیس شرکتی خصوصی افتاد و شرکت نور برای فعالیتهای اقتصادی او تاسیس شد که به گفته خودش در بخش دارو و مسکن فعالیت دارد.
او که پیش از انقلاب در بارفروشی میدان ترهبار کار میکرد، بعدها درباره سرمایه کنونیاش گفته بود «از هیچ کدام از مؤسساتی که کار میکنم، درآمدی ندارم. خرج زندگیام از درآمد ثابتی که از قبل از انقلاب داشتهام و هنوز ادامه دارد، اداره میشود. داراییهای که قبل از انقلاب داشتم، تبدیل به سهام مؤسسه تولیدی کردم که از این طریق درآمد ثابتی را کسب میکنم.» اینکه درآمد میدان تره بار پیش از انقلاب چقدر بوده که پس از ۴۰ سال هنوز تمام نشده، از نکاتی است که در کتاب «برای تاریخ مینویسم» اشارهای به آن نشده است.
اگر دهه شصت سال خوشیمنی برای محسن رفیق دوست بود و به مدیری ارشد در جمهوری اسلامی تبدیل شد که شرکت خصوصی بزرگی هم دارد، دهه هفتاد چندان به کام او خوشایند نبود؛ نام برادرش مرتضی رفیق دوست در پروندهای به میان آمد که بزرگترین پرونده اختلاس تا آن زمان بود. ۱۲۳ میلیارد در سال ۱۳۷۴ رقم کمی نبود. روز گذشته البته رفیق دوست وقتی مقابل دوربین تلویزیون رسمی جمهوری اسلامی ایران نشسته بود، از برادرش دفاع کرده بود و گفته بود «عدد ۱۲۳ میلیارد وجود خارجی نداشت و موضوع اختلاس نبود و گردش چند ماهه پول این عدد میشد.»
برادر رفیق دوست، متهم ردیف دوم پرونده پس از فاضل خداداد بود و در دادگاه به حبس ابد محکوم شد؛ چندی بعد قوه قضائیه که آن زمان ریاستش بر عهده آیت الله یزدی بود تصمیم گرفت حکم مرتضی رفیق دوست را از حبس ابد به ۸ سال تغییر دهد. آیت الله هاشمی در بخشی از کتاب خاطراتش نوشته است که محسن رفیقدوست از خواسته درباره برادرش کاری بکند.
رفیق دوست در دهه هشتاد بیشتر سرگرم فعالیتهای اقتصادی خود بود و البته یکی دو بار نام بنیاد او حاشیهساز شده بود؛ زمانی که نام «خانه هدایت کرج» یا «خانه یاس» که دختران فراری را اسکان میداد در میان افکار عمومی مطرح شد و گفته میشد دختران را از خانه عفاف در کرج به دوبی میفرستند. همزمان با آن رئیس دادگاه انقلاب کرج که پرونده را رسیدگی میکرد نیز بازداشت شد. رفیق دوست سال ۸۰ مصاحبهای با خبرگزاری ایسنا کرده بود درباره آن اتفاقات گفته بود: «بازداشت رئیس دادگاه ارتباطی به آن پرونده نداشته و ماجرای فرستادن دختران به دوبی نیز صحت نداشته است.»
رفیق دوست در دهه ۹۰ که وارد هفتادمین سالهای زندگی خود میشد، در کنار فعالیتهای اقتصادی، فرزندان خود را نیز به اقتصاد آورد. آنگونه که خودش قبلا گفته بود ۴ فرزند از ۶ فرزندش ابتدا با او کار کردهاند. البته بعدها مسیر فرزندان جدا شد. او در مصاحبه اخیرش گفته «سه پسرش در شرکتهای خصوصی فعالیت میکنند؛ یکی دنبال راهاندازی کارخانهای در جنوب کشور بود که فعلا بیکار است! یک پسر دیگر او چند فروشگاه اجارهای لباس ورزشی و فکر کار جدیدی است. یک پسر دیگر هم در کارخانه عطر بیک سهامدار است.» از میان پسران رفیقدوست، یاسر رفیق دوست بیش از همه شناختهشدهتر بود؛ او به سمت فوتبالیستها رفت و مدتی هم در سمت معاونت اقتصادی شورای مرکزی اتحادیه باشگاههای فوتبال ایران فعالیت کرد و از همانجا به فکر راهاندازی فروشگاههای ورزشی افتاد.
محسن رفیق دوست در حالی دهه ۹۰ را پشت سر میگذارد که بیش از آنکه به فعالیت برای محرومان و مستضعفان شهره شده باشد، به فعالیتهای اقتصادی خودش مشهور است. البته سخنان اخیرش درباره کارگران و تایید حقوق بالای مدیران، بیشتر او را آنچه در ذهن مردم جای گرفته، شبیهتر میکند.
شاید بهتر بود کسی به رفیق دوست مشاوره میداد حد زبانش را حداقل در سالگرد چهل سالگی انقلاب رعایت کند و جملهای به زبان نیاورد که آرمانهای ابتدایی انقلاب را زیر سوال ببرد. نزدیکان او این روزها چهرههایی همچون محسن رضایی هستند که در مراسم رونمایی از کتابش گفته بود «هر روز رفیق دوست را میخوانم» احتمالا محسن رضایی هم در دهه ۴۰ انقلاب برای مشورت دادن به رفیق قدیمیاش کارایی نداشته باشد، چه آنکه او بیشتر از همقطاران قدیمی نیاز به مشورت دارد که سخنی نگوید روز بعدش در تلویزیون آن را اصلاح کند. در سالگرد چهل سالگی انقلاب مهمتر از سخنان رفیقدوست، تامل روی این سوال است که از آرمانهای نسل قدیمی حامی محرومان و مستضعفان بودند، چه باقی مانده است؟
محسن رفیقدوست کیست؟
محسن رفیقدوست فرمانده سابق سپاه ایران است که از ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۱ رئیس اداره تدارکات سپاه بود. او اکنون با درجهٔ سرتیپی بازنشسته سپاه پاسداران است. رفیقدوست از ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۷ که سپاه وزارتخانه داشت، وزیر سپاه پاسداران بود و از سال ۱۳۶۸ تا ۱۳۷۸ رئیس بنیاد مستضعفان و جانبازان بود. جالب اینکه رفیقدوست از ابتدای تشکیل بنیاد مستضعفان در سال ۱۳۵۷رییس این بنیاد بوده است و هماکنون نیز عضو هیات امنای این نهاد است.
بیوگرافی محسن رفیق دوست
محسن رفیقدوست در سال ۱۳۱۹ در تهران به دنیا آمد. او تحصیلات ابتداییاش را در دبستان رازی در میدان خراسان گذراند و دوره متوسطه را را نیز دبیرستان بهبهانی در محلهٔ سرچشمه خواند. در جریان حوادث صنعت نفت، رفیقدوست حامی آیت الله کاشانی بود و با اعضای سازمان مجاهدین خلق ارتباط داشت.
در کتاب خاطرات او گفته شده که با سعید محسن و محمد حنیفنژاد از رهبران اصلی سازمان مجاهدین خلق ارتباط داشته است. ظاهرا این ارتباط از طریق سیدعلی اندرزگو انجام میشده است؛ به این شکل اسلحه و مهمات سازمان مجاهدین خلق را از لبنان تامین میکرده است؛ کاری که بعد از انقلاب نیز توسط او انجام میشود و البته شائبههای زیادی نیز درباره آن مطرح میشود.
ماجرای اعتراف رفیقدوست به ترور چهار چهره زمان شاه
محسن رفیقدوست اسفند ۱۴۰۳ به خاطر اعترافش به ترور چهار تن از چهرههای زمان شاه مورد توجه رسانهها قرار گرفته است. «محسن رفیق دوست» در مصاحبه با یک رسانه مسوولیت قتل ژنرال اویسی،فرماندار نظامی تهران در دوران شاه، بختیار، شهریار شفیق، پسر اشرف پهلوی و فریدون فرخزاد، بازیگر و مجری برنامههای رادیو و تلویزیون را برعهده گرفت. وی تاکید کرد عملیات ترور توسط گروه جدایی طلب باسک اسپانیا انجام شد و پول هم از کانال یک روحانی مصری در آلمان به گروه باسک پرداخت شده است. در پی این مصاحبه مصاحبه رفیقدوست سفیر وقت ایران در آلمان واکنش نشان داد و نوشت: «فریدون فرخزاد در نیمه مرداد ۱۳۷۱ در شهر بن آلمان در منزلش به قتل رسید. در آن مقطع من سفیر ایران در آلمان بودم و با سایر همکارانم در سفارت، برای بازگشت ایرانیهای مقیم آلمان که مایل به بازگشت به ایران بودند، تلاش گسترده ای داشتم، سفرهای متخصصین ایرانی مقیم آلمان، بطور انفرادی یا در قالب کاروانها، اوج گرفت و……….
فریدون فرخزاد هم با سفارت تماس و با اظهار پشیمانی نسبت به عملکرد گذشته اش، درخواست بازگشت به ایران را داشت. من و همکارانم در سفارت چند ماه با تمام ظرفیت و با نهایت صداقت، صمیمیت و اعتقاد، تلاش کردیم تا توانستیم موافقت مقامات و دستگاههای ذیربط ایران برای «بازگشت و تامین امنیت» وی را بگیریم.
فرخزاد از شنیدن این خبر بسیار خوشحال شد و با شور و شوق زیاد، مشغول جمع و جور کردن زندگی در آلمان برای بازگشت به ایران شد. او مادر پیر و بیماری در ایران داشت و مایل به دیدار و کمک به مادرش بود. اما چندی نگذشت که ناگهان خبر ترور فرخزاد را در رسانه های آلمان خواندیم! من و همکارانم در سفارت هم شوکه شدیم و هم متاثر. »